شهید حسین لطفی
زندگینامه
در سرزمین رویش لالهها چه سخنی شیواتر از بیان شهیدان، یاد شهیدان و خاطرههای زندگیساز این مخلصان عاشق، آنان که عشقشان شفاف بود، دلشان چـون آینـه، کلامـشان زلال و عملشان بیآلایش و ارادهشان به آسمان گره خورده بود، آنان که عبودیت و عشق به الله روحشان را از مزیجها و خلطها پاک کرده بود و به اخلاص رسیده بودند و اخلاص یعنی نهایت تکامل و شهید کسی است که این معنا را در مییابد و در راه رضای معبود سـینهاش را به شوق زیارت گلوله میگشاید و آنگاه از سـنگرهای عـشق و عرفـان و اخـلاص در یـک چشم به هم زدن بسوی ملکوت به پرواز در میآید و به آستانه بلند تقرب دست مییابد تا راز «مسجود» فرشتگان بودن را با ترنم خونرنگ شهادت انشاء کند و «قـالوا بلـی» را بـا جـوهر خون بر تارک آسمان بیاویزد. شهید لطفی در ۲۸ شهریور ماه ۱۳۶۱ مصادف با چهارم محرمالحرام در خانوادهای مذهبی در شهرستان طبس پا به عرصه وجود گذاشت که او را حسین نام نهادند خدایا این چه حکمتی است که تا نام حسین برزبان جاری می شود غمهای عالم تمام وجودمان را فرا میگیرد ویاد کربلا، شهادت، رشادت، اسارت و سرِ بر نیزه در دلها سنگینی میکند. چه کسی فکر میکرد همین طفل درگهواره روزی برای عزت اسلام و انقلاب جان نثاری کند؟ چه کسی فکر میکرد او روزی بزرگ شده و جوانی شود و جوانی خود را برای سالم ماندن و با عزت زندگی کردن جوانان این مرز و بوم فدا کند؟ حسین تحصیلاتش را از دبستان فردوسی طبس شروع و دوران راهنمایی را در مدرسه شهید علیاکبر غلامی گذراند در سال ۱۳۷۹ موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان دکتر علی شریعتی شد و دوران متوسطه را در بسیج دانشآموزی فعالیت داشت. بعد از پایان تحصیلات دوره آرایشگری را طی کرده موفق به کسب دیپلم آرایشگری نیز گردید. روزی که به خدمت سربازی فراخوانده شد خانواده اش با استفاده از قانون خرید خدمت، سربازی وی را خریداری نمودند وفقط مدت ۲۰ روز دوره آموزشی خود را در سرخس گذراند و در آرایشگاهش مشغول کارشد.
دیری نگذاشت که درابتدای سال ۸۰ دریکی ازشرکت های طرح تجهیز ذغالسنگ طبس شروع به کارنمود، از آنجا که علاقه عجیبی به شغل نظامی وخدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی داشت، کارش را رها و در نیروی انتظامی ثبت نام کرد گویا میدانست که همانند مولایش باید جاننثاری کند او پس از طی مراحل قانونی و گذراندن دورههای آموزشی به استان سیستان و بلوچستان اعزام گردید.
او در سختترین شرایط و در دور افتادهترین پایگاه نیروی انتظامی زابل و درحاشیه مرز ایران و افغانستان مسئولیت سرکشی و فرماندهی چادرهای مرزی را بر عهده گرفت و با عشق و علاقه خدمت میکرد تا اینکه سرانجام روز موعود فرارسید و در۲۶/۱۰/۱۳۸۱ در حین سرکشی و مراقبت از چادرهای تحت امرش مورد اصابت گلوله اشرار مسلح و قاچاقچیان از خدا بیخبر قرار گرفت و به آرزوی خود که همیشه بعد از نمازش میگفت «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده» رسید و با تنی خونین و در غربت ندای حق را لبیک و شربت شهادت را نوشید. پیکر پاکش پس از تشییع بر روی دستان مردم فهیم و شهیدپرور طبس در جوار آستان حسینبن موسیالکاظم «ع» به خاک سپرده شد.