شهید عباس آریانژاد

شهید عباس آریانژاد

زندگینامه

عشق همان امانت روز الست است که کوهها و آسمانها از قبول آن سرباز زدند و انسان با پیکر ضعیف خویش آن امانت الهی را برداشـت، شـهدا انـسان­هـای اسـتثنایی بودنـد کـه توانستند این بار امانت را تا سر منزل مقصود برسانند و عبودیت خویش را به معبود خویش ثابت کنند این سبک­بالان عاشق، تنها با پشتوانه ایمان و تکامل توانستند با خون خود وضو بگیرند و نماز عشق را در کنار ملائک زمزمه کنند و با تمامی وجود و با تمامی خلـوص ایـن راه سخت ولی دوست داشتنی را تا انتها طی کنند و سـر بـه آسـتان او بـسایند و در جـوار رحمت واسعه­اش سکنی گزینند.

در سومین ماه از بهار سال ۱۳۵۳ خداوند متعال فرزندی را نزد خانواده­ای مُتّدین، حسن آریانژاد به ودیعه گذاشت که او را عباس نامیدند. خدایا این چه حکمتی است که در هر جا نام عباس بر زبان جاری و یا شنیده می­شود بدون شک یاد حماسه­ها، ایثار، از خودگذشتگی و فداکاری­های قمربنی­هاشم در اذهان زنده می­شود. آفرین بر پدر و مادرانی که در انتخاب اسم برای فرزندانشان دقت می­کنند و با انتخاب نام شایسته­ای  خدمت بزرگی به فرزندشان و فرهنگ اصیل اسلامی می­کنند .

روزهای خوب خدا می­گذشت و هر روزعباس بزرگ وبزرگتر می­شد زمانی که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید او چهار سال از بهار عمرش را سپری کرده بود. عباس به دلیل شغل پدرش که نظامی بود پیش دبستانی را در مبارکه اصفهان پشت سرگذاشت و با شوق و ذوق فراوان در سن شش سالگی برای کسب علم و دانش وارد دبستان شد، تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در رشته علوم انسانی در طبس ادامه داد در طول دوره تحصیل همیشه شاگردی موفق بود سپس در آزمون دانشگاه شرکت نمود در مرحله اول آزمون قبول، ولی به گفته خود شهید که اظهار داشته بود چون برای ورود به دانشگاه خود را مهیا نکرده­ام می­خواهم اول به سربازی بروم.

لذا در تاریخ ۱۸/۸/۷۲ به بخش وظیفه نیروی انتظامی طبس مراجعه و فرم اعزام به خدمت را گرفت و به شیروان اعزام شد و پس از دوره آموزشی به منطقه انتظامی گناباد منتقل و در پاسگاه‌های شماره دو گناباد و کاخک روشناوند مشغول خدمت گردید، تا اینکه مشیت الهی بر این قرار گرفت تا امانت خود را از خانواده آریانژاد باز ستاند.

لذا در درگیری که با اشرار مسلّح داشت سرانجام در شامگاه روز ۹/۵/۷۳ شربت شهادت نوشید و به دیدار معبودش شتافت، پیکر پاک و مطهرش به طبس انتقال و پس از تشییع جنازه با شکوهی، در گلزار شهدای شهرستان و در جوار آستان حضرت حسین‌ بن موسی‌الکاظم «ع»به خاک سپرده شد.

وصیت نامه شهید:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

نگاشته شد درمورخه جمعه۲۴تیرماه۱۳۷۳شمسی مطابق با ۵ صفر ۱۴۱۵ قمری.

 

با سلام که موجد شور و نشاط در دلهاست و با سلام که سبب دوستیها و سپس پیوندهاست. سخنم را با تو آغاز می­کنم.

الها و معبودا: در بندگی ثناگو و شاکر توأم و نعمتهای بس فزونت را سپاس می­گویم. بارالها: زمانی که فرمودی: اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؛ همصدا با قالوا بلی­گویان آن را پذیرفتم اما فراموشم شد و در دنیا ره عصیان پیش گرفتم سرگشته و حیران در بی­راه زندگی گام زدم غرق تماشای زیبایی­های خیره­کننده طبیعت، تسلیم به اطاعت از نفس شدم، منفعل و شرمسار بسویت بازگشتم و از تو پوزش می­طلبم.

الها: از گمراهی­های زیان آور غرور و خودپرستی در هیاهوی حیات به تو پناه می­برم و در ادامه سفر زندگانی برای رسیدن به کمال از تو استعانت می­جویم تا جهت نیازهایم هرچند بزرگ یا کوچک در برابر آفریدگانت که از صراط مستقیم تو بدور و در تکبر و خودبینی غوطه­ورند سر تعظیم فرود نیاورم.

بارالها: با نسیم محبت و احسان تو در آغوش پاک و پر مهر پدر و مادری پرورش یافتم که وجود مقدسشان همچون خورشید صبحگاهی روشنی­بخش زندگیم بوده و هست و تو بهتر می­دانی که این پدر و مادر فداکار مهربان، با دلی سرشار از ایمان و با پاهای محکم و استوار و دستهای قدرتمند توانا در سخت­ترین ودشوارترین پیش­آمدهای ناگوار زندگی نجات بخش وجودم بودند. آری اگر این افتخار نصیبم شد که به عنوان یک سرباز کوچک صاحب الزمان(عجّل­الله­تعالی­فرجه­الشریف) در راه تحقق پرچم جمهوری اسلامی شهید شوم از شما می­خواهم که نه تنها گریه نکنید بلکه آن را جشن هم بگیرید. بلی آن روز، روز عروسی من است شما که نمی­خواهید دل تازه داماد را برنجانید پس چرا گریه؟ بخندید و پایکوبی کنید زیرا داماد به محبوب رسید و از سرچشمه وصال سیراب گشت.

در جـوار کـوی جانـان آرمیدن آرزوسـت        یا که مشتاقانه آن سو پرکشیدن آرزوست

دل به کنج سینه می­سوزد چو از هجرنگاه       در افـق نـور جـمال یـار دیـدن آرزوسـت

شمـع محـراب کمـالیم و فـروزان تا سحر       آتشی چـون لاله در سر پروریدن آرزوست

چـون زخـون عاشـقان پرورده ما را کربـلا      از دل وجان وصل جانان راخریدن آرزوست مـادر منشین چشـم  بـه ره بـر گذر شـب            بـر خـانـه پــر مهـر تـو زیـن بعـد نیـایـم

مادرم: تو عشق و فداکاری به من آموختی  تو استواری و استقامت را به من درس دادی

و تو پدرم: به من راه زندگی و استمرار در زندگی را به من آموختی و صفت مردانه و مردانگیت را در وجودم دمیدی.

خواهرانم: شما به من آموختید رمز موفقیت و بردباری در مشکلات را.

برادرانم : امید است بتوانم برایتان برادر خوبی باشم. آرزویم شهادت درخط سرخ اسلام است خطی که سرخی آن از سرچشمه لایزال خداوندی سرچشمه گرفته و ادامه دارد خطی که با خون امامان معصوم(سلام­الله­علیهم) آبیاری گشته.

کاش ما هم به قطره­ای می­ارزیدیم تا می­توانستم جانم را در راه اسلام فدا سازم ولی گویا خداوند مرا از این خواسته محروم ساخته. آری اگر چه به عمد و چه به سهو به دست کسی کشته شدم بیقراری نکنید و با وی بد رفتار نباشید شما مگر شیعه علی(سلام­الله­علیه) نیستید؟ حال که می­گویید آری مگر نشنیده­اید که ابن­ملجم اسیر دست خاندان علی(سلام­الله­علیه) شد ولی آن مقتدای مؤمنین فرمود با او مدارا کنید. او بود که فرمود لذاتی که در بخشایش هست در انتقام نیست.

در ضمن به جز خرج دفن وکفن من، بقیه هزینه­ها را صرف امور خیریه نمائید. برادران و خواهران بیاموزید به خود و دیگران و در راه پیشبرد و تحصیل علم و دانش تا دم مرگ کوشا باشید. حجاب و نگاهتان را کنترل کنید زیرا که شرمناک است که بدنی چه به نگاه و چه به نفس عرضه داشته شود. آری برایم قرآن بخوانید و نماز و روزه­ام را که قضا شده ادا نمائید. درپایان آرزوی سلامتی رهبر و امام زمان(عجّل­الله­تعالی­فرجه­الشریف) و همچنین سلامتی و توفیق روز افزونتان را از خداوند خواستارم. از همگی شما طلب پوزش و مغفرت دارم حلالم نمائید. از خداوند می­خواهم نیاکان ما را بیامرزد و مرا هم مورد رحمت قرار دهد.

تصدقتان عباس آریانژاد

 

گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید

اگر این افتخار نصیبم شد که به عنوان یک سرباز کوچک صاحب الزمان (عج) در راه تحقق پرچم جمهوری اسلامی شهید شوم از شما می‌خواهم که نه تنها گریه نکنید بلکه آن را جشن بگیرید. بلی آن روز، روزِ عروسی من است شما که نمی‌خواهید دل تازه داماد را برنجانید پس چرا گریه؟ بخندید و پایکوبی کنید زیرا داماد به محبوب رسید و از سرچشمه وصال سیراب گشت.

برای نوشتن دیدگاه وارد حساب کاربری خود شوید و اگر هنوز حساب کاربری ندارید، ثبت نام کنید.

آخرین مطالب

همچنین ببینید
keyboard_arrow_up