شهید غلامرضا فولادی مقدم
نام پدر: رجب
ولادت: ۱۳۳۳/۰۷/۰۱
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۱۰/۰۱
محل شهادت: گیلان غرب
مزار: امامزاده حضرت حسین ابن موسی الکاظم «ع» طبس
وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَینَکُمْ وَبَینَهُ مَوَدَّهٌ یا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا ﴿٧٣نساء﴾
و اگر فضل خدا شامل حال شما گردد آن چنان که گوییمیان شما و آنان ابدا دوستی نبوده گویند: ای کاش ما نیز باآنان به جهاد رفته بودیم تا نصیب فراوان میبردیم.
روزهای آفتابی جنگ و دفاع مقدس و ارزشهایی که در گرماگرم نبرد در فضای جبهه خلق شد باور نکردنی بود، در فضای جبههها حتی نفس کشیدن هم بـرای خـدا بـود، واقعـاً حال و هوای جبهه تکرار شدنی نیست، فضایی آکنده از انس و الفت که به نظـر مـیرسـید تمام خوبیها را در خودش قرار داده است . یکی از مردان بیادعا که برای دفاع از اسلام و قرآن به شهادت رسید شهید فولادی بود که خداوند متعال او را در اولین روز از فصل پاییز سال ۱۳۳۳ به خانواده متدین و زحمتکش رجب فولادی هدیه کرد که ارادت قلبی خانوادهاش به ساحت مقدس اهلبیت عصمت و طهارت«ع» باعث شد تا منصب نوکری و غلامی آقا علیبنموسیالرضا«ع»را به او ارزانی نموده و با نام پر افتخار غلامرضا صدایش کنند.
غلامرضا که تنها فرزند خانواده بود علیرغم مشکلات اقتصادی دوران ستمشاهی توانست تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی در زادگاهش ادامه دهد و برای کمک به معیشت خانواده از ادامه تحصیل باز ماند و مدتی را بعنوان شاگرد دوچرخه سازی و قالی بافی کار میکرد و اواخر نیز بعنوان کارگر ساده در کنار پدر به کار بنایی مشغول گردید. وی که تنها فرزند خانواده بود از خدمت سربازی معاف شد و در سن ۱۹ سالگی سنت پیامبراکرم «ص» را بجا آورد و با دخترمومنه ای از آشنایان ازدواج نمود که خداوند متعال حاصل این ازدواج مبارک را دو فرزند بنام های جعفر و فاطمه به آنها عنایت نمود.
غلامرضا در سال ۱۳۵۴ همکاری خود را با اداره بهزیستی طبس شروع و مشغول خدمت به محرومین شد تا اینکه زلزله وحشتناک و ویرانگر طبس در سال ۱۳۵۷ کانون گرم خانوادهاش را بهم ریخت و در این حادثه پدر، مادر و جده پدری و همسر جوانش را از دست داد و در غم آنان به سوگ نشست او ماند و دو فرزند، جعفر ۵ ساله و فاطمه ۲ ساله. گرچه این حادثه ضربهی سختی بر روح و جسم او بود لکن اعتقادات و صبر عجیب او هیچگاه وی را از مسیر خدمت و تلاش باز نداشت. وجود دو فرزند خردسال در خانه و نیاز روحی آنان به آغوش پر مهر و محبت مادر باعث شد با دختر عمهاش که ۱۶ سال بیش نداشت ازدواج نماید که از وی نیز یک فرزند به نام حکمیه دارد. در جریان مبارزات ملت ایران حضوری فعال داشت و در تمام مراسمات دینی و سوگواری اهلبیت«ع» حضور مییافت. او بسیار خوشبرخورد بود وچهرهای خندان داشت که همه را مجذوب خود می نمود.
علیرغم درآمد کم و مشکلات مالی که خودش داشت مقید بود هرماه یک روز از حقوقش را به امور جنگزدگان اختصاص دهد
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران برای دفاع از انقلاب و کشور اسلامی در آذرماه سال ۱۳۶۰ به اتفاق همرزمش علیاکبر غلامی «برادر خانم و پسر عمهاش» از طرف بسیج به جبهه اعزام شد و در تیپ جواد الائمه«ع» به نبرد با دشمن بعثی پرداخت و پس از حدود ۴۵ روز دلاوری در منطقه گیلان غرب، در روز ۱/۱۰/۱۳۶۰ بر اثر ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل گردید.
پیکر پاکش به همراه همرزمش شهید علیاکبر غلامی که همراه اعزام شده بودند بر دوش مردم همیشه در صحنه طبس تشییع و در جوار امام زاده حسینبن موسیالکاظم«ع» به خاک سپرده شد.
با عرض سلام به ساحت ولی عصر امام زمان روحی و ارواح العالمین له الفدا و درود بر نائبش الامام خمینی کبیر و با درود به تمام شهیدان از ها بیل تا حسین و تا کربلای ایران و با درود به پدر و مادر مرحومم، خواهشی که دارم این است که از برایم گریه و نالهای نکنید زیرا که ما رفتیم و به آخرین آرزوی دیرینه خود رسیده و هیچگونه ناراحتی نداریم. «جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند آن را روی بندگان صالحش میگشاید.»
‹روحش شاد و راهش پررهرو باد›
وصیتنامه:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
با عرض سلام به ساحت مقدس ولیعصر امامزمان(عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) روحی وارواح العالمین لهالفدا و درود بر نائبالامام خمینیکبیر و با درود به تمام شهیدان از هابیل تا حسین(سلاماللهعلیه) تا کربلای ایران و با درود به پدر و مادر مرحومم، خواهشی که دارم این است که از برایم گریه و نالهای نکنید زیرا که ما رفتیم و به آخرین آرزوی دیرینه خود رسیده و هیچگونه ناراحتی نداریم .
وَ لَا تحَسَبنََّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(۱۶۹)
[قرآن کریم سوره شریفه آل عمران]
هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند آن را به روی بندگان مخصوصش میگشاید.
وصیت دیگرم این است که همسرم از تو عاجزانه میخواهم که صبر و استقامت را پیشه خود سازی و اگر از خدا فراموش نکنی خدا هم از تو فراموش نخواهد کرد و بدان که مسیر همه انسانها به سوی خداست. ناراحت مباش «إنّالله وَ إنّا إلَیْهِ رَاجِعُون» این چند روزه زندگی پست دنیا دیر یا زود سپری میشود و باید که از خدا بخواهی که عمر ناچیزت را تنها در راه رشد و تکامل به سوی او تمام شود و آخرالامر همه به یک جا خواهیم رسید و من منتظرت هستم خداوند پشتیبان همه شماها باشد.
وصیت دیگرم این است که از اطفال یتیمم فراموش نکنی و ایشان را بزرگ کن تا دستگیری از برای دنیا و آخرت تو باشند و بدان که «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابرِِین» همانا خداوند با صابران است وخانه بالا به اضافه مال واموالی که از بچههای کوچک است به ایشان تعلق دارد و خانه پائین به اضافه وسایل نقلیه از آن خودت میباشد.
آخرین وصیتم این است که از بچهها جدا نشوی و با هم و با توکّل به الله زندگی کرده و فقط خواهشم این است که در همه حال به یاد خدا باشی و امیدوارم که خداوند تو را لحظهای فراموش نکند. بچهها را بزرگ کن و ایشان را به ادامه دادن راهم تشویق کن.
از عمویم آقای غلامی و عمه تقاضا دارم که صبر را پیشه خود ساخته و در همه حال توکّل بر خدا کنند و اگر بچهها اذیت کردند مکدّر نشوند و بدانید که «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» همانا با سختی کشیدن آسانی است. ضمنا مبلغ ده هزار تومان از حقوقم به مسجد جنب خانه کمک کنید و یک سال نماز و روزه از برایم ادا کرده و در شبهای جمعه چراغی بر سر قبرم روشن کنید و از خواندن سوره قرآن یادتان نرود.
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُه
غلامرضا فولادی۲/۹/۱۳۶۰